شما در حال مشاهده نسخه موبایل وبلاگ

شعر کده

هستید، برای مشاهده نسخه اصلی [اینجا] کلیک کنید.

رد کنیم !

----------------------------------------------به نام خدای بخشنده

------------------------------------عکسی از شاعر =-Image result for ‫شروین سلیمانی‬‎

------------------------------------------------پیرها را باید از عرض خیابان رد کنیم

------------------------------------------------گر خیابان هم نبود از یک بیابان رد کنیم

------------------------------------------------پیرمردی رد شد از پیشم گرفتم از عصاش

------------------------------------------------تا به زور اورا ازاین بلوار و میدان رد کنیم!

------------------------------------------------آرزو دارمش شبی با هم کلاسی های خود

------------------------------------------------یک نفر را دست جمعی از اتوبان رد کنیم

------------------------------------------------کاش تا اینکه ثواب کارمان گردد زیاد

-----------------------------------------------هرکسی پیر است را از عرض ایران رد کنیم

-----------------------------------------------یاکه در راه اداره هرکه را دیرش شده

-----------------------------------------------با موتور از لابه لای راه بندان رد کنیم

-----------------------------------------------کاش باران باشد و یک بچهء بی چتر و ما

-----------------------------------------------بچه را با چتر خود از زیر باران رد کنیم

-----------------------------------------------مهربانی چیز خوبیست مثل ادم برفیست

-----------------------------------------------با همین لبخند اورا از زمستان رد کنیم.

--------------------------------------------شاعر: شروین سلیمانی


اصرار والدین بر 20 گرفتن

به نام خدا
شعر طنز 20
باز غوغا می کند فریاد و غوغا، نمره ی بیست
جیغ مادر، جنگ بابا عصر فردا ، نمره ی بیست
خوشنویسی، خوش صدایی، قهر مانی ها قبیح است
از ریاضی از دروس سطح بالا، نمره ی بیست
کیف و دفتر ، خط کش و نقاله و خود کارهایم
گوشه ای کز کرده از فریاد بابا ، نمره ی بیست
مثل موجی پای ساحل می زنم خود را به هر سو
سهمم اینک چند ماسه دست دریا، نمره ی بیست
می کشم هر روز با خود کوله ی بی خوابی ام را
اضطراب هشت ریشتر زلزله را، نمره ی بیست
آه نوزده، وای هفده، فاجعه شد شکل پانزده
کاشکی دیگر بمیرد رسم ما یا، نمره ی بیست

ما به نت آلاتمان وابسته ایم

به نام خدا

طنز موبایل

عمر خود را پای بازی باختیم/ زندگی های مجازی ساختیم
گرچه از گوشی شدیدا خسته ایم/ ما به نت آلاتمان وابسته ایم
زندگی مان را مجازی زیستیم/ در حقیقت هیچ چیزی نیستیم
چت نمودم در ترافیکِ شدید/ تا ترافیکِ نت من ته کشید
«ما چو مرغانی حریص و بی نوا»/ در کف نت مانده ایم آه ای خدا
ای خدا جانم، مده این قدر گیر/ جان بگیر از من، ولی نت را مگیر
نور چشمانم! چراغ وای فای!/ وای بر هر جای بی نت، وای وای
در گروهم یک مدیر لایقم/ چون که شادی می‌گذارم لای غم
فیلتر و سانسور و قیچی چون بد است/ در قوانین گروهم آمده است:
«هیچ آدابی و ترتیبی مجوی/ هرچه می خواهد دل تنگت بگوی»
چت بکن با هرکه در دافان سر است/ «این خطا از صد ثواب والاتر است!»
شِیر کن هر مطلبم را زود زود/ شعر و عکس و متن من را، پس درود-
-بر نژاد آریایی‌ ات عزیز/ پست من را این ور و آن ور بریز
در اینستا من دلم از غم شکست/ وزن شعرم از غمش در هم شکست
من هوادار هنرمندی شدم/ کز کرامات عجیبش بی خودم:
مانکنی، سیمین تنی، دل آهنی/
ون یو واچ هِر، ویل سِی ( when you watch her,will say) الله توت منی!
دائما می گویم: ای اِندالخفن/ فالورهایت از اینجا تا پکن
پُست هایت پشت پَستان خم کند/ پشتِ مویت روی آنان کم کند
منتقد که خورده نقدت می کند/ دارد اینگونه حسادت می کند
تا که هرجایش بسوزد هی بگو / بغبغو آی بغبغو آی بغبغو
منتقد گر باز الحاحی کند/ چاکرت هرچه در او خواهی کند
ای جگر، عشق تو دل را کند، خورد/ قلوه ام با معده ام پیوند خورد
ما ببو هستیم و تو اسطوره ای/ما یخیم اما تو هاتی، کوره ای
...بگذریم از این من بی فکرمان/ این من اسطوره ساز و قهرمان
گرمی هر خانه کم کم سرد شد/ رنگ دنیا رفته رفته زرد شد
از قطار زندگی جا مانده ایم/در میان جمع تنها مانده ایم
ما خودی برتر از این خود داشتیم/ خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
شعر از صابر قدیمی

زن و تلگرام

به نام خدا

کاریکاتور موبایل زن

از آن روزی که اینترنت بنا شد
زن خونه ز مرد خود جدا شد
نه چای آماده و نه استکانی
دریغ از پختن یک لقمه نانی
سر صبحی که پی جو تا سحرگاه
موبایلش روشنه هر گاه و بی گاه
گهی اینترنت و واتس آپ و گه چت
پیامک میزنه این خط به اون خط
خیالش نی بچه ش داره میمیره
خوراکش خورده یا اینکه نخورده
خیالش نی که مردش خسته و زار
میاد خونه شبانگاهان سر کار
سرش توی موبایلش هی میخنده
پیامک میزنه خالی میبنده
بجای همدمی با مرد خونه
موبایلا روز و شب همدمشونه
الهی این موبایلا را تو بشکن
دل بیچاره ی مردا رو نشکن
قدیما مرد و زن همراه و همدل
حالا همدم شده خط ایرانسل
الهی کابل اینترنت جدا شه
موبایلا از دست زن ها رها شه
از آن روزی که این تلگرام بنا شد
زن خونه ز مرد خود جدا شد
شعر از حسود اقا!

زن گرفتن

به نام خدا

کاریکاتور عشق

خدایا زن گرفتن سخت گشته

مجرد این زمان بد بخت گشته

امان از دختران پر افاده

کلام “نه”بر لبها نهاده

اناث عاشق ماشین وخانه

وماهر در بروز هر بهانه

همه در انتظار تکسوارند

به رویا عاشق زیبا نگارند

الا دختر بیا واقع نگر شو

بیا با خواسگاران همسفر شو

اگر آمد جوانی خوب ومسکین

بله گویان زبهرش باش تسکین

ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی



به نام خدا



ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی

دودم به سر برآمد زین آتش نهانی

شیراز در نبسته‌ست از کاروان ولیکن

ما را نمی‌گشایند از قید مهربانی

اشتر که اختیارش در دست خود نباشد

می‌بایدش کشیدن باری به ناتوانی

خون هزار وامق خوردی به دلفریبی

دست از هزار عذرا بردی به دلستانی

صورت نگار چینی بی خویشتن بماند

گر صورتت ببیند سر تا به سر معانی

ای بر در سرایت غوغای عشقبازان

همچون بر آب شیرین آشوب کاروانی

تو فارغی و عشقت بازیچه می‌نماید

تا خرمنت نسوزد تشویش ما ندانی

می‌گفتمت که جانی دیگر دریغم آید

گر جوهری به از جان ممکن بود تو آنی

سروی چو در سماعی بدری چو در حدیثی

صبحی چو در کناری شمعی چو در میانی

اول چنین نبودی باری حقیقتی شد

دی حظ نفس بودی امروز قوت جانی

شهر آن توست و شاهی فرمای هر چه خواهی

گر بی عمل ببخشی ور بی‌گنه برانی

روی امید سعدی بر خاک آستانست

بعد از تو کس ندارد یا غایه الامانی

سعدی

من از آن روز که در بند تو ام ازادم

به نام خدا



Image result for ‫سعدی‬‎

من از آن روز که دربند توام آزادم

پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

همه غم‌های جهان هیچ اثر می‌نکند

در من از بس که به دیدار عزیزت شادم

خرم آن روز که جان می‌رود اندر طلبت

تا بیایند عزیزان به مبارک بادم

من که در هیچ مقامی نزدم خیمه انس

پیش تو رخت بیفکندم و دل بنهادم

دانی از دولت وصلت چه طلب دارم هیچ

یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم

به وفای تو کز آن روز که دلبند منی

دل نبستم به وفای کس و در نگشادم

تا خیال قد و بالای تو در فکر منست

گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم

به سخن راست نیاید که چه شیرین سخنی

وین عجبتر که تو شیرینی و من فرهادم

دستگاهی نه که در پای تو ریزم چون خاک

حاصل آنست که چون طبل تهی پربادم

می‌نماید که جفای فلک از دامن من

دست کوته نکند تا نکند بنیادم

ظاهر آنست که با سابقه حکم ازل

جهد سودی نکند تن به قضا دردادم

ور تحمل نکنم جور زمان را چه کنم

داوری نیست که از وی بستاند دادم

دلم از صحبت شیراز به کلی بگرفت

وقت آنست که پرسی خبر از بغدادم

هیچ شک نیست که فریاد من آن جا برسد

عجب ار صاحب دیوان نرسد فریادم

سعدیا حب وطن گر چه حدیثیست صحیح

نتوان مرد به سختی که من این جا زادم

سعدی

زندگی

به نام خدا

Image result for ‫سهراب سپهری‬‎

امروز یکی از زیبا ترین شعر های اقای سهراب سپهری را با هم مروری میکنیم ...

شب آرامی بود

می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من

خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا

لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
.
.
شعر زیبایی خواند و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم :

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنیا جاریست

زندگی، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

هیچ !!!

زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند

شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت

زندگی درک همین اکنون است

زندگی شوق رسیدن به همان

فردایی است، که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

ظرف امروز، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی با، امید است

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک

به جا می ماند

زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ

زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود

زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر

زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ

زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق

زندگی، فهم نفهمیدن هاست

زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم

در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل برگیریم

رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است

وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست

زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند

چای مادر، که مرا گرم نمود

نان خواهر، که به ماهی ها داد

زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم

زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت

زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست

لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست

من دلم می خواهد،

قدر این خاطره را ، دریابیم

چه حاجت است


به نام خدا

 ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ


Image result for ‫حافظ‬‎

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است

جانا به حاجتی که تو را هست با خدا کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است

ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است

ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست در حضرت کریم تمنا چه حاجت است

محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است

جام جهان نماست ضمیر منیر دوست اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است

آن شد که بار منت ملاح بردمی گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است

ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است

ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار می‌داندت وظیفه تقاضا چه حاجت است

حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است

نهادیم

به نام خدا


Image result for ‫حافظ‬‎

ما درس سحر در ره میخانه نهادیم محصول دعا در ره جانانه نهادیم

در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم

سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد تا روی در این منزل ویرانه نهادیم

در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را مهر لب او بر در این خانه نهادیم

در خرقه از این بیش منافق نتوان بود بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم

چون می‌رود این کشتی سرگشته که آخر جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم

المنه لله که چو ما بی‌دل و دین بود آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم

قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ یا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیم


1234
last